اگربرعكس مطرح شود صحيح است يعني اول انسان به چيستي خويش علم پيدا مي كندوماهيت خود و ديگران را
مي شناسد.
كم كم به مرحله ي تجرد ماهيت و وجود مي رسد و وجود خود را از ماهيات مجرد مي سازد ووجود خود را د رمي يابد.بله درواقع وجوداصيل است وبرماهيت مقدم است وماهيت عرض است ولي درمرحله شناخت .وجوددردرون ماهيت مخفي است وتاازماهيت نگذري به وجودنرسي