براي پي بردن به پاسخ اين سوال بايد با كيفيت محاسبه اعمال در آخرت آشنا بود. تا بدانيم هر يك از اعمال خوب يا بد چه تاثيري در سرنوشت انسان دارند. موقف «حساب» بستري است براي رهايي انسان مؤمن از گناهان و تعلّقات ودلبستگيها. براي آنكه روشن شود اين تزكيه چگونه است، به جا است كه در آيات و روايات تأمل نموده و اشارات آنها را در اين باب بررسي كنيم.
در يك تقسيمبندي كلي، گرفتاريها براي سالك الي الله - كه بايد از آنها پاك شود - دو دسته است:
يك. لغزشها و گناهان كه در مجموع نشانگر روح مخالفت با حق است؛
دوم. دلبستگيها، وابستگيها و تعلقات به غير خدا كه هر كدام شكل خاصي دارند.
حال ممكن است كسي هم گرفتار گناهان و تعلقات باشد و يا فقط در تعلقات اسير باشد. پس بايد با استمداد از آيات و روايات و مكاشفات ارباب كشف، تأمل كرد و ديد كه تسويه و تطهير اين دو دسته چگونه است.
گروه اول؛ از نوع انساني است كه در مجموع در راه خدا و مطيع او بوده و مجموع صحيفه عملش به سوي حق چرخش داشته است، و نيز به خدا ايمان داشته و او را ميخواسته؛ ولي لغزشها و گناهاني داشته است؛ نسبت به آلودگيهاي روحياش هميشه يك نوع ناراحتي دارد. او ايمان به خدا و به معاد دارد و ميداند كه گناهان حاجب بوده و عقاب و جزا خواهند داشت. اگر چنين فردي موفق به توبه نگشت، پس از عبور از ميزان در موقف حساب، با ندامت خاصي از كردار، اوصاف و اخلاق زشت خود و انزجار از آنها در سرّ وجودش، توقف خواهد كرد.
اين مخالفتها موجب ميشود كه در آنجا معذّب به عذابهايي باشد كه به تدريج و مرور، او را پاك سازد تا آن سرّ خداخواهياش تمامي وجودش را فرا گرفته و به بروز و ظهور رسد. به بيان ديگر - كسي كه گناه ميكند، چون از گناهش ناراحت است، در موقف حساب عذابي ميبيند كه اين عذاب، باطن و عمق ندارد؛ مثلاً با طبقه اعلاي جهنم كه باطن ندارد روبهرو خواهد بود.
در روايتي آمده است: «حضرت موسيبن جعفر(ع) ميفرمايد: خداوند مخلد نميكند در آتش، مگر اهل كفر و انكار و گمراهان و مشركان را [ كه اينان هميشه در آتش خواهند بود] و از مؤمنان كسي كه از گناهان كبيره دوري كرده است؛ از او از گناهان صغيره[ اش ]پرسش نميشود [ و در اين رابطه بازخواست و معذّب نخواهد شد؛ چرا كه خداوند متعال در قرآن ميفرمايد: ]«اگر از گناهان بزرگي كه از آن[ ها] نهي شدهايد دوري گزينيد، بديهاي شما را از شما ميزداييم و شما را در جايگاهي ارجمند درميآوريم».نساء (4)، آيه 31.
[ محمد بن ابي عمير راوي اين روايت ميگويد] به موسي بن جعفر(ع) گفتم: اي پسر رسول خدا: پس شفاعت براي كدام يك از گناهكاران واجب است [ و شفاعت كجاست و براي كيست]؟ [ امام كاظم(ع) در پاسخ] فرمود: پدرم از پدرانش، ازعلي(ع) نقل كردهاند كه فرمود: شنيدم رسول الله(ص) ميفرمود: به درستي شفاعتم براي صاحبان گناهان كبيره از امتم است؛ اما نيكوكاران [ و آنان كه معصيت نكرده و گناهي ندارند] پس برايشان راهي [ به شفاعت ]نخواهد بود. [ چرا كه شفاعت به معناي بردن از مقامي به مقام بالاتر است و آنان كه گناه نداشته و آلوده نيستند ديگر نياز به مددكار نخواهند داشت].
ابن ابيعمير گفت: به موسي بن جعفر(ع) گفتم: اي پسر رسول خدا! شفاعت براي صاحبان گناهان كبيره چگونه است و حال آنكه خداوندي كه يادش متعالي باد [ در قرآن ]ميفرمايد: «و جز براي كسي كه [ خدا] رضايت دهد، شفاعت نميكنند و خود از بيم او هراسانند»انبياء (21)، آيه 28. و كسي كه مرتكب گناهان كبيره ميشود، مرضيّ خداوند نيست.
[ امام كاظم(ع) در پاسخ] فرمود: اي پدر احمد! هيچ مؤمني نيست كه مرتكب گناهي شود، مگر آنكه آن را بد دانسته و نسبت به انجام آن پشيمان باشد؛ [ چرا كه در سرّ وجودش خدا را ميخواهد و به قيامت و جزا نيز معتقد است و ميداند كه ارتكاب گناه موجب آتش و عذاب ميگردد. ازاينرو با انجام گناه، نادم و پشيمان ميشود] و حضرت نبي(ص) فرمود: «كسي كه ندامت دارد، براي توبه كفايت ميكند» و [ در ادامه امام كاظم(ع)] فرمود: [ كسي كه كار خوب و نيكش او را مسرور و خوشحال ساخته و كار بد و زشتش او را ناراحت ميكند، مؤمن است.
پس كسي كه بر گناهي كه مرتكب شده پشيمان نباشد، مؤمن نيست و شفاعت براي او واجب نخواهد بود و او ظلم كننده [ به خويش] است، و خداوند كه يادش متعالي باد [ در قرآن] ميفرمايد: «براي ستمگران نه ياري است و نه شفاعتگري كه مورد اطاعت باشد»غافر (40)، آيه 18. [ ابن ابي عمير ميگويد:] به امام(ع) گفتم: اي پسر رسول خدا! چگونه كسي كه بر گناهي كه مرتكب شده پشيمان نيست، مؤمن نميباشد؟ [ در پاسخ] فرمود:
اي پدر احمد! احدي نيست كه گناهي كبيره انجام دهد و حال آنكه بداند او بر آن معاقب خواهد شد، مگر آنكه بر آنچه مرتكب شده، پشيمان شود و هنگامي كه پشيمان شد، توبه كننده بوده و مستحق شفاعت [ خواهد بود] و هنگامي كه پشيمان نشود، بر گناهي كه مرتكب شده [ در واقع] اصرار بر گناه دارد و اصراركننده بر گناه، مشمول مغفرت نميشود؛ چون كه او مؤمن نيست به عقوبت آنچه مرتكب شده است و اگر به عقوبت و جزاي آن ايمان داشت، پشيمان ميشد».عن محمد بن ابي عمير، قال: سمعت موسي بن جعفر عليهما السلام يقول: لا يخلد الله في النار الا اهل الكفر و الجحود و اهل الضلال و الشرك، و من اجتنب الكبائر من المؤمنين لم يسأل من الصغائر، قال الله تبارك و تعالي «ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما» «قال: فقلت له: يا بن رسول الله فالشفاعة لمن تجب من المؤمنين؟ قال: حدثني ابي عن آبائه، عن علي عليهم السلام قال: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: انما شفاعتي لاهل الكبائر من امتي، فاما المحسنون منهم فما عليهم من سبيل» قال ابن ابي عمير، فقلت له: يابن رسول الله فكيف تكون الشفاعة لاهل الكبائر و الله تعالي ذكره يقول: «و لا يشفعون الا لمن ارتضيت و هم من خشيته مشفقون» و من يرتكب الكبائر لايكون مرتضي، فقال: يا ابا احمد ما من مؤمن يرتكب ذنباً الا ساءهُ ذلك و ندم عليه، و قد قال النّبيّ صلي الله عليه و آله: «كفي بالندم توبه» و قال عليه السلام: «من سرته حسنته و سائته سيّئته فهو مؤمن» فمن لم يندم علي ذنب يرتكبه فليس بمؤمن و لم تجب له الشفاعة و كان ظالماً و الله تعالي ذكره يقول: «ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع» فقلت له: يابن رسول الله و كيف لايكون مؤمناً من لم يندم علي ذنب يرتكبه؟ فقال يا ابا احمد ما من احد يرتكب كبيرة من المعاصي و هو يعلم انه سيعاقب عليها الا ندم علي ما ارتكب و متي ندم كان تائباً مستحقاً للشفاعة، و متي لم يندم عليها كان مصراً و المصر لا يغفر له لانّه غير مؤمن بعقوبة ما ارتكب)
با تأمل در نكات اين روايت، روشن ميشود آن دسته از انسانهايي كه در مجموع رو به سوي خدا دارند؛ ولي آلودگيها و گناهاني نيز دارند؛ در سرّ وجودشان از كردار زشت خود پشيماناند، چون معتقد به جزا بوده و ميدانند كه عقوبت اين گناه را خواهند ديد.
اين دسته در موقف «حساب» بايد پاك شوند و اين پاكي، با فشارها و آتشها همراه خواهد بود واز همان زمانِ روبهرو شدن با عذابها، پشيماني آنان از كردار زشت خود آغاز ميشود و اين عذابها به تدريج او را از آلودگيها و گناهان خلاص ميكند، مگر اينكه شفاعت به سراغ انسان بيايد و عذابها زودتر تمام شود.
دو. گروهي از انسانها مخالفت با حضرت حق ندارند و آلوده به گناه نيستند و يا اگر آلوده هم بودهاند، توبه حقيقي كردهاند؛ اما دلبستگيها، وابستگيها و تعلقاتي دارند. گروهي نيز در عالم حشر از گناهان پاك شده و مرتبه قبل را طي كردهاند. اين دسته نيز براي باريابي به مقام محضر قدس ربوبي، بايد قلب خود را از غير خدا تطهير كنند؛ زيرا رسيدن به خدا با نفي غير است (لا اله الا الله).
اما تزكيه از تعلقات در مرحله دوم چگونه است؟ اين چگونگي با توجه به دو مطلب ذيل روشن ميشود:
الف. دستهاي از آيات قرآن بيانگر اين حقيقتاند كه انسانها، در زندگي دنيايي در ظلمتها قرار گرفتهاند؛ چه متوجه به آن باشند چه توجه نداشته باشند؛ يعني، تاريكيهايي كه برخي فوق بعضي ديگر است و اين ظلمتها توأم با وحشتها و نابيناييها است: (اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ) بقره (2)، آيه 257. «خداوند سرور كساني است كه ايمان آوردهاند، آنان را از تاريكيها به سوي روشنايي ميبرد».
اين آيه يك امر حقيقي و واقعي را بيان ميكند، نه يك مسأله اعتباري را و آن اينكه ما در ظلمتيم؛ اگر هدايت يافتيم و تحت ولايت خدا قرار گرفتيم، آنگاه از تاريكيها خارج ميشويم.
ب. از مجموع آيات و روايات چنين استفاده ميشود كه تاريكيها، از تعلق، دلبستگي و وابستگي به دنيا ناشي ميشود ودر واقع تعلقات به غير خدا، با انحا و اشكال متفاوت، خود همان ظلمتها است.
دلبستگي به شهرت، مقام، زن، فرزند، مال و... زنجيرهايي نامريي است كه ما را به خود بستهاند و به قعر تاريكيها ميبرند و ما نيز در آنها فاني گشتهايم و چون فاني در آنها گشتهايم، نابينا بوده و در تاريكي فرو رفتهايم. به صورتي دلبسته و محو تعلقات هستيم كه نميتوانيم يك يا چند دقيقه در نماز حضور قلب داشته باشيم؛ طوري ما را به سوي خود كشيده و بردهاند كه هر چه تضرع ميكنيم و متوسل ميشويم كه لحظاتي در نماز متوجه حضرت حق باشيم، نميگذارند و ذهن و دلمان را به اين طرف و آن طرف ميبرند.
خلق را بنگر كه چون ظلمانياند در متاع فانيي چون فانياند
مثنوي معنوي، دفتر چهارم، بيت 2032.
و چون وابستگان به دنيا از آب شور آن نوشيدند و خود را فاني در آن ساخته و در ظلمتها قرار دادند، نابينا و كوراند.
تا فزايد كوري از شورابها زآن كه آب شور افزايد عمي
اهل دنيا زآن سبب اعمي دلند شارب شورابهي آب و گلند
همان، دفتر پنجم، ابيات 814 و 815.
براي اهل باطن - كه در همين زندگي دنيايي بايد از اين مراحل عبور كنند - باطن ظلمتها كشف ميشود و در خلوتهاي خود و مكاشفات و مشاهدات خويش، باطن تاريكيها روشن ميشود و در اين هنگام نالهها دارند كه: (إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ) . اما چون در سلوك و در صدد انقطاع هستند، گاهي يك نقطه اميدي از انوار خداوند متعال يا اهلبيت(ع) تابش ميكند؛ گاهي مانند ستاره، زماني مانند شعله آتش، گاهي مانند ماه و وقتي مانند آفتاب.
همينطور با تحمل فشارها و رياضتها عوالم را با مكاشفات ميبينند و ميگذرند تا به عوالم نوري برسند واز عوالم تاريكي رهايي يابند و اين موقعي است كه از تعلقها دست برداشته و در دل - جز عشق خدا - چيز ديگري باقي نمانده باشد.
اما انسانهايي كه در دنيا دست از تعلق به غير خدا برنداشته و در دل تعلقاتي به غير خدا دارند؛ به اندازه تعلقات در موقف «حساب» با قرار گرفتن در ظلمتها، وحشتها و لوازم آن، رنجها و مشقتها خواهند ديد.
از طرفي چون در مجموع رو به خدا داشتهاند، عوالم قرب وجود نوري و موجودات نوري و عوالم بهجت و سرور را ميبينند. از سوي ديگر، به جهت تعلقات، در ظلمتها قرار دارند تا آنكه پس از ديدن فشارها و حساب پس دادنها و دل از اين تعلّقات كندنها، تزكيه شده و قابليت ورود به عالم نور را پيدا ميكنند؛ زيرا انسان وابسته و دل بسته، نميتواند خدا را ببيند.
پس بگفتندش كه تو بر تخت جاه چون همي جويي ملاقات اله
همان، دفتر چهارم، بيت 834.
گفتني است استفاده از برخي امور دنيوي در حد ضرورت و رفع احتياجات اوليه، دلبستگي و علقه نخواهد بود و استفاده از آنها در حد لزوم، حتي محاسبه هم نخواهد شد. چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «بنده مؤمن بر سه چيز محاسبه نميشود: غذايي كه ميخورد، لباسي كه ميپوشد و زن صالحي كه كمك كار او بوده و با او خود را از حرام حفظ ميكند»«عَنْ اَبي عَبدِاللَّهِ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: ثَلاثَةُ اَشياءٍ لايُحاسَبُ الْعَبْدُ الْمُؤمِنُ عَلَيْهِنَّ: طَعامٌ يَأكُلُهُ وَثَوبٌ يَلْبِسُهُ وَ زَوْجَةٌ صالِحَةٌ تَعاوَنَهُ وَ يُحْصِنُ بِها فَرْجَهُ» (بحارالانوار، ج 7، ص 265، ح 23). پس كسي كه در حد ضرورت بپوشد، در حد ضرورت غذا بخورد و در حدّ ضرورت ازدواج كند، اين امور جزء علقههاي دنيايي محسوب نخواهد شد و از اين امور در اين حد، مورد حسابرسي قرار نخواهد گرفت. اما اگر به بيش از ضرورت اقدام كرد، معلوم ميشود كه به امور دنيوي علقه داشته و از اين جهت محاسبه خواهد شد.
براي آنكه چگونگي تزكيه از تعلّقات در موقف «حساب» روشنتر شود، تنها به ذكر يك روايت اكتفا ميكنيم.
امام صادق(ع) فرمود: «هنگامي كه روز قيامت شد، دو بنده مؤمني كه هر دو از اهل بهشتاند، در موقف حساب براي حسابرسي توقف ميكنند: [ يكي از آنها كسي است كه ]در دنيا فقير بوده [ و مالي نداشته است و ديگري فردي است كه ]در دنيا غني بوده، پس فقير ميگويد: پروردگارا! بر چه چيزي توقف داده شدهام؟ قسم به عزتت! خود ميداني حكومتي [ و رياستي ]ندادي كه عدالت يا ظلم كنم، مالي روزي نساختي كه حقوق محرومان را داده باشم يا نداده باشم، رزق من هم تنها به اندازه كفافي بود كه ميداني و براي من مقدّر ساخته بودي [ در مقام پاسخ ]خداوند - جل جلاله - ميفرمايد:
«بنده من راست ميگويد، راه را باز كنيد تا به بهشت داخل شود [ چرا كه اين فقير چيزي ندارد تا به آنها تعلقي داشته باشد]». فرد غني ميماند [ در حالي كه] به قدري از او عرق ميريزد كه اگر چهل شتر از آن بخورند، سيراب ميشوند [ شايد اين عرق ريختن اشاره به شرمندگي او در برابر حضرت حق باشد كه يكي از فشارهاي موقف حساب است]، سپس [ بعد از فشار] داخل بهشت ميشود. فقيري [ كه قبلاً به بهشت رفته بود] به غني ميگويد: چه چيزي تو را حبس كرد [ و معطل نمود] غني ميگويد: طول حسابرسي. مدام و به صورت ثابت هي چيزي پس از چيزي [ پيش] ميآمد و من مشمول مغفرت قرار ميگرفتم، سپس از چيز ديگري سؤال ميشد تا آنكه خداوند فروپوشاند مرا در رحمتش و مرا به توبه كنندگان ملحق فرمود...».«عَنِ الصادِقِ جَعفَرِبنِ محمدٍ عَلَيهِما السَّلامُ قالَ: اِذا كانَ يَومُ الْقِيامَةِ وَقَفَ عَبْدانِ مُؤْمِنانِ لِلْحِسابِ كِلاهُما مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ. فَقيرٌ فِي الدُّنيا وَ غَنِيٌّ فِي الدُّنْيا فَيَقُولُ الْفَقيرُ، يا رَبِّ عَلي ما اَوْقَفُ؟ فَوَ عَزَّتِكَ اِنَّكَ لَتَعْلَمُ اَنَّكَ لَمْ تُوَلِّني وَلايَةً فَاَعْدِلَ فيها اَوْ أُجُور وَ لَمْ تَرْزُقَني مالاً فَأَدّي مِنْهُ حَقّاً اَوْ أَمْنَعُ وَلا كانَ رِزْقي يأتيني مِنْها اِلاّ كِفافاً عَلي ما عَلِمْتَ وَ قَدَّرْتَ لي، فَيَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلالَهُ: صَدَقَ عَبْدي خَلُّوا مِنْهُ يَدْخِلُ الْجَنَّةَ وَ يَبْقَي الآخِرَ حَتّي يَسيلَ مِنْهُ الْعَرَقَ ما لَوْ شَرَبَهُ اَرْبَعُونَ بَعيراً لَكَفاها، ثُمَّ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ، فَيَقُولُ لَهُ الْفَقيرُ: طُولُ الْحِسابِ ما زالَ الشَّيْءُ يَجيئُني بَعْدَ الشَّيْءِ يَغْفِرُلي، ثُمَّ اُسْأَلُ عَنْ شَيءٍ آخَرَ حَتّي تَغَمَّدَنِيَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُ بِرَحْمَةٍ وَالْحَقَني بِالتَّائِبينَ»؛ (بحارالانوار، ج 7، ص 259، ح 4).
اين روايت به خوبي بيانگر اين حقيقت است كه مصايبي كه به صورت مدام، براي فرد غني پيش ميآيد، تا به صورت تدريجي مشمول غفران الهي قرار گرفته و داخل بهشت گردد؛ به جهت پاك شدن از وابستگيها، رنگها و تعلقاتي بوده كه به امور دنيوي و غيرخدايي داشته است. البته گرچه در اين روايت، به فقير و غني اشاره شده، ولي سياق آن به خوبي دلالت بر اين واقعيت دارد كه مسأله اصلي، تعلق به امور دنيوي است، نه داشتن مال. پس ممكن است كسي غني باشد؛ ولي هيچ تعلقي به دنيا و مال خود نداشته باشد. آنچه اين حديث ميگويد، در مورد فقير منقطع و غني غيرمنقطع از علايق دنيايي است.ر.ك: مواقف حشر، صص 72 - 87.