خداوند هر بنده اي را باتو جه به استعداد ، شرائط و امكاناتي كه در اختيار دارد، مورد سئوال و مؤاخذه قرارمي دهد ، آنچه وظيفه عموم مردم است عمل كردن به همان چيزي است كه اسلام ودستورات ديني بيان كرده است ، اگر كسي به تكاليف شرعي خود اعم از واجبات و محرمات عمل كردن به همان چيزي است كه اسلام و دستورات ديني بيان كرده است ، اگر كسي به تكاليف شرعي خود اعم از واجبات و محرمات عمل كند ، به وظيفه خود عمل نموده است واين براي او كافي است . رفع حجاب ها وديدن عالم ملكو ت ، يك تكليف و وظيفه نيست بلكه اثر ونتيجه انجام درست تكاليف است اگر نكسي با توجه و معرفت وبا شرائط كامل به واجبات خود عمل واز محرمات بپرهيزد ودر زندگي بر اعمال و افكار خود مراقبت داشته باشد ، در همين دنيا چشم و گوش اش به سوي حقايق باز مي گردد و چيزهايي را مي بيند ومي شنود كه ديگران قادر به آن نيستند ، در هر حال ،اگر كسي واجبات و محرمات الهي رارعايت نمايد،گر چه اين آثار براي او محقق نشود د رقبر وبرزخ و قيامت عقوبت و مؤاخذ ه ايي بر او نخواهد بود ، چراكه كيفر و مؤاخذه به جهت نافرماني وانجام گناهان –بدون توبه در درگاه الهي – ميباشد براي توضيح بيشتر به مطالب زير توجه فرمائيد :
موقف «حساب» بسترى است براى رهايى انسان مؤمن از گناهان و تعلّقات ودلبستگىها. براى آنكه روشن شود اين تزكيه چگونه است، به جا است كه در آيات و روايات تأمل نموده و اشارات آنها را در اين باب بررسى كنيم.
در يك تقسيمبندى كلى، گرفتارىها براى سالك الى الله - كه بايد از آنها پاك شود - دو دسته است:
يك. لغزشها و گناهان كه در مجموع نشانگر روح مخالفت با حق است؛
دوم. دلبستگىها، وابستگىها و تعلقات به غير خدا كه هر كدام شكل خاصى دارند.
حال ممكن است كسى هم گرفتار گناهان و تعلقات باشد و يا فقط در تعلقات اسير باشد. پس بايد با استمداد از آيات و روايات و مكاشفات ارباب كشف، تأمل كرد و ديد كه تسويه و تطهير اين دو دسته چگونه است.
گروه اول؛ از نوع انسانى است كه در مجموع در راه خدا و مطيع او بوده و مجموع صحيفه عملش به سوى حق چرخش داشته است، و نيز به خدا ايمان داشته و او را مىخواسته؛ ولى لغزشها و گناهانى داشته است؛ نسبت به آلودگىهاى روحىاش هميشه يك نوع ناراحتى دارد. او ايمان به خدا و به معاد دارد و مىداند كه گناهان حاجب بوده و عقاب و جزا خواهند داشت. اگر چنين فردى موفق به توبه نگشت، پس از عبور از ميزان در موقف حساب، با ندامت خاصى از كردار، اوصاف و اخلاق زشت خود و انزجار از آنها در سرّ وجودش، توقف خواهد كرد.
اين مخالفتها موجب مىشود كه در آنجا معذّب به عذابهايى باشد كه به تدريج و مرور، او را پاك سازد تا آن سرّ خداخواهىاش تمامى وجودش را فرا گرفته و به بروز و ظهور رسد. به بيان ديگر - كسى كه گناه مىكند، چون از گناهش ناراحت است، در موقف حساب عذابى مىبيند كه اين عذاب، باطن و عمق ندارد؛ مثلاً با طبقه اعلاى جهنم كه باطن ندارد روبهرو خواهد بود.
در روايتى آمده است: «حضرت موسىبن جعفر(ع) مىفرمايد: خداوند مخلد نمىكند در آتش، مگر اهل كفر و انكار و گمراهان و مشركان را [ كه اينان هميشه در آتش خواهند بود] و از مؤمنان كسى كه از گناهان كبيره دورى كرده است؛ از او از گناهان صغيره[ اش ]پرسش نمىشود [ و در اين رابطه بازخواست و معذّب نخواهد شد؛ چرا كه خداوند متعال در قرآن مىفرمايد: ]«اگر از گناهان بزرگى كه از آن[ ها] نهى شدهايد دورى گزينيد، بدىهاى شما را از شما مىزداييم و شما را در جايگاهى ارجمند درمىآوريم».نساء (4)، آيه 31.
[ محمد بن ابى عمير راوى اين روايت مىگويد] به موسى بن جعفر(ع) گفتم: اى پسر رسول خدا: پس شفاعت براى كدام يك از گناهكاران واجب است [ و شفاعت كجاست و براى كيست]؟ [ امام كاظم(ع) در پاسخ] فرمود: پدرم از پدرانش، ازعلى(ع) نقل كردهاند كه فرمود: شنيدم رسول الله(ص) مىفرمود: به درستى شفاعتم براى صاحبان گناهان كبيره از امتم است؛ اما نيكوكاران [ و آنان كه معصيت نكرده و گناهى ندارند] پس برايشان راهى [ به شفاعت ]نخواهد بود. [ چرا كه شفاعت به معناى بردن از مقامى به مقام بالاتر است و آنان كه گناه نداشته و آلوده نيستند ديگر نياز به مددكار نخواهند داشت].
ابن ابىعمير گفت: به موسى بن جعفر(ع) گفتم: اى پسر رسول خدا! شفاعت براى صاحبان گناهان كبيره چگونه است و حال آنكه خداوندى كه يادش متعالى باد [ در قرآن ]مىفرمايد: «و جز براى كسى كه [ خدا] رضايت دهد، شفاعت نمىكنند و خود از بيم او هراسانند»انبياء (21)، آيه 28.و كسى كه مرتكب گناهان كبيره مىشود، مرضىّ خداوند نيست.
[ امام كاظم(ع) در پاسخ] فرمود: اى پدر احمد! هيچ مؤمنى نيست كه مرتكب گناهى شود، مگر آنكه آن را بد دانسته و نسبت به انجام آن پشيمان باشد؛ [ چرا كه در سرّ وجودش خدا را مىخواهد و به قيامت و جزا نيز معتقد است و مىداند كه ارتكاب گناه موجب آتش و عذاب مىگردد. ازاينرو با انجام گناه، نادم و پشيمان مىشود] و حضرت نبى(ص) فرمود: «كسى كه ندامت دارد، براى توبه كفايت مىكند» و [ در ادامه امام كاظم(ع)] فرمود: [ كسى كه كار خوب و نيكش او را مسرور و خوشحال ساخته و كار بد و زشتش او را ناراحت مىكند، مؤمن است.
پس كسى كه بر گناهى كه مرتكب شده پشيمان نباشد، مؤمن نيست و شفاعت براى او واجب نخواهد بود و او ظلم كننده [ به خويش] است، و خداوند كه يادش متعالى باد [ در قرآن] مىفرمايد: «براى ستمگران نه يارى است و نه شفاعتگرى كه مورد اطاعت باشد»غافر (40)، آيه 18.[ ابن ابى عمير مىگويد:] به امام(ع) گفتم: اى پسر رسول خدا! چگونه كسى كه بر گناهى كه مرتكب شده پشيمان نيست، مؤمن نمىباشد؟ [ در پاسخ] فرمود:
اى پدر احمد! احدى نيست كه گناهى كبيره انجام دهد و حال آنكه بداند او بر آن معاقب خواهد شد، مگر آنكه بر آنچه مرتكب شده، پشيمان شود و هنگامى كه پشيمان شد، توبه كننده بوده و مستحق شفاعت [ خواهد بود] و هنگامى كه پشيمان نشود، بر گناهى كه مرتكب شده [ در واقع] اصرار بر گناه دارد و اصراركننده بر گناه، مشمول مغفرت نمىشود؛ چون كه او مؤمن نيست به عقوبت آنچه مرتكب شده است و اگر به عقوبت و جزاى آن ايمان داشت، پشيمان مىشد».عن محمد بن ابى عمير، قال: سمعت موسى بن جعفر عليهما السلام يقول: لا يخلد الله فى النار الا اهل الكفر و الجحود و اهل الضلال و الشرك، و من اجتنب الكبائر من المؤمنين لم يسأل من الصغائر، قال الله تبارك و تعالى «ان تجتنبوا كبائر ماتنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم و ندخلكم مدخلا كريما» «قال: فقلت له: يا بن رسول الله فالشفاعة لمن تجب من المؤمنين؟ قال: حدثنى ابى عن آبائه، عن على عليهم السلام قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى، فاما المحسنون منهم فما عليهم من سبيل» قال ابن ابى عمير، فقلت له: يابن رسول الله فكيف تكون الشفاعة لاهل الكبائر و الله تعالى ذكره يقول: «و لا يشفعون الا لمن ارتضيت و هم من خشيته مشفقون» و من يرتكب الكبائر لايكون مرتضى، فقال: يا ابا احمد ما من مؤمن يرتكب ذنباً الا ساءهُ ذلك و ندم عليه، و قد قال النّبىّ صلى الله عليه و آله: «كفى بالندم توبه» و قال عليه السلام: «من سرته حسنته و سائته سيّئته فهو مؤمن» فمن لم يندم على ذنب يرتكبه فليس بمؤمن و لم تجب له الشفاعة و كان ظالماً و الله تعالى ذكره يقول: «ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع» فقلت له: يابن رسول الله و كيف لايكون مؤمناً من لم يندم على ذنب يرتكبه؟ فقال يا ابا احمد ما من احد يرتكب كبيرة من المعاصى و هو يعلم انه سيعاقب عليها الا ندم على ما ارتكب و متى ندم كان تائباً مستحقاً للشفاعة، و متى لم يندم عليها كان مصراً و المصر لا يغفر له لانّه غير مؤمن بعقوبة ما ارتكب
با تأمل در نكات اين روايت، روشن مىشود آن دسته از انسانهايى كه در مجموع رو به سوى خدا دارند؛ ولى آلودگىها و گناهانى نيز دارند؛ در سرّ وجودشان از كردار زشت خود پشيماناند، چون معتقد به جزا بوده و مىدانند كه عقوبت اين گناه را خواهند ديد.
اين دسته در موقف «حساب» بايد پاك شوند و اين پاكى، با فشارها و آتشها همراه خواهد بود واز همان زمانِ روبهرو شدن با عذابها، پشيمانى آنان از كردار زشت خود آغاز مىشود و اين عذابها به تدريج او را از آلودگىها و گناهان خلاص مىكند، مگر اينكه شفاعت به سراغ انسان بيايد و عذابها زودتر تمام شود.
دو. گروهى از انسانها مخالفت با حضرت حق ندارند و آلوده به گناه نيستند و يا اگر آلوده هم بودهاند، توبه حقيقى كردهاند؛ اما دلبستگىها، وابستگىها و تعلقاتى دارند. گروهى نيز در عالم حشر از گناهان پاك شده و مرتبه قبل را طى كردهاند. اين دسته نيز براى باريابى به مقام محضر قدس ربوبى، بايد قلب خود را از غير خدا تطهير كنند؛ زيرا رسيدن به خدا با نفى غير است (لا اله الا الله).
اما تزكيه از تعلقات در مرحله دوم چگونه است؟ اين چگونگى با توجه به دو مطلب ذيل روشن مىشود:
الف. دستهاى از آيات قرآن بيانگر اين حقيقتاند كه انسانها، در زندگى دنيايى در ظلمتها قرار گرفتهاند؛ چه متوجه به آن باشند چه توجه نداشته باشند؛ يعنى، تاريكىهايى كه برخى فوق بعضى ديگر است و اين ظلمتها توأم با وحشتها و نابينايىها است: (اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ)؛بقره (2)، آيه 257.«خداوند سرور كسانى است كه ايمان آوردهاند، آنان را از تاريكىها به سوى روشنايى مىبرد».
اين آيه يك امر حقيقى و واقعى را بيان مىكند، نه يك مسأله اعتبارى را و آن اينكه ما در ظلمتيم؛ اگر هدايت يافتيم و تحت ولايت خدا قرار گرفتيم، آنگاه از تاريكىها خارج مىشويم.
ب. از مجموع آيات و روايات چنين استفاده مىشود كه تاريكىها، از تعلق، دلبستگى و وابستگى به دنيا ناشى مىشود ودر واقع تعلقات به غير خدا، با انحا و اشكال متفاوت، خود همان ظلمتها است.
دلبستگى به شهرت، مقام، زن، فرزند، مال و... زنجيرهايى نامريى است كه ما را به خود بستهاند و به قعر تاريكىها مىبرند و ما نيز در آنها فانى گشتهايم و چون فانى در آنها گشتهايم، نابينا بوده و در تاريكى فرو رفتهايم. به صورتى دلبسته و محو تعلقات هستيم كه نمىتوانيم يك يا چند دقيقه در نماز حضور قلب داشته باشيم؛ طورى ما را به سوى خود كشيده و بردهاند كه هر چه تضرع مىكنيم و متوسل مىشويم كه لحظاتى در نماز متوجه حضرت حق باشيم، نمىگذارند و ذهن و دلمان را به اين طرف و آن طرف مىبرند.
خلق را بنگر كه چون ظلمانىاند در متاع فانيى چون فانىاند
مثنوى معنوى، دفتر چهارم، بيت 2032.
و چون وابستگان به دنيا از آب شور آن نوشيدند و خود را فانى در آن ساخته و در ظلمتها قرار دادند، نابينا و كوراند.
تا فزايد كورى از شورابها زآن كه آب شور افزايد عمى
اهل دنيا زآن سبب اعمى دلند شارب شورابهى آب و گلند
همان، دفتر پنجم، ابيات 814 و 815.
براى اهل باطن - كه در همين زندگى دنيايى بايد از اين مراحل عبور كنند - باطن ظلمتها كشف مىشود و در خلوتهاى خود و مكاشفات و مشاهدات خويش، باطن تاريكىها روشن مىشود و در اين هنگام نالهها دارند كه: (إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ). اما چون در سلوك و در صدد انقطاع هستند، گاهى يك نقطه اميدى از انوار خداوند متعال يا اهلبيت(ع) تابش مىكند؛ گاهى مانند ستاره، زمانى مانند شعله آتش، گاهى مانند ماه و وقتى مانند آفتاب.
همينطور با تحمل فشارها و رياضتها عوالم را با مكاشفات مىبينند و مىگذرند تا به عوالم نورى برسند واز عوالم تاريكى رهايى يابند و اين موقعى است كه از تعلقها دست برداشته و در دل - جز عشق خدا - چيز ديگرى باقى نمانده باشد.
اما انسانهايى كه در دنيا دست از تعلق به غير خدا برنداشته و در دل تعلقاتى به غير خدا دارند؛ به اندازه تعلقات در موقف «حساب» با قرار گرفتن در ظلمتها، وحشتها و لوازم آن، رنجها و مشقتها خواهند ديد.
از طرفى چون در مجموع رو به خدا داشتهاند، عوالم قرب وجود نورى و موجودات نورى و عوالم بهجت و سرور را مىبينند. از سوى ديگر، به جهت تعلقات، در ظلمتها قرار دارند تا آنكه پس از ديدن فشارها و حساب پس دادنها و دل از اين تعلّقات كندنها، تزكيه شده و قابليت ورود به عالم نور را پيدا مىكنند؛ زيرا انسان وابسته و دل بسته، نمىتواند خدا را ببيند.
پس بگفتندش كه تو بر تخت جاه چون همى جويى ملاقات اله
همان، دفتر چهارم، بيت 834.
گفتنى است استفاده از برخى امور دنيوى در حد ضرورت و رفع احتياجات اوليه، دلبستگى و علقه نخواهد بود و استفاده از آنها در حد لزوم، حتى محاسبه هم نخواهد شد. چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «بنده مؤمن بر سه چيز محاسبه نمىشود: غذايى كه مىخورد، لباسى كه مىپوشد و زن صالحى كه كمك كار او بوده و با او خود را از حرام حفظ مىكند»«عَنْ اَبى عَبدِاللَّهِ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: ثَلاثَةُ اَشياءٍ لايُحاسَبُ الْعَبْدُ الْمُؤمِنُ عَلَيْهِنَّ: طَعامٌ يَأكُلُهُ وَثَوبٌ يَلْبِسُهُ وَ زَوْجَةٌ صالِحَةٌ تَعاوَنَهُ وَ يُحْصِنُ بِها فَرْجَهُ» (بحارالانوار، ج 7، ص 265، ح 23).پس كسى كه در حد ضرورت بپوشد، در حد ضرورت غذا بخورد و در حدّ ضرورت ازدواج كند، اين امور جزء علقههاى دنيايى محسوب نخواهد شد و از اين امور در اين حد، مورد حسابرسى قرار نخواهد گرفت. اما اگر به بيش از ضرورت اقدام كرد، معلوم مىشود كه به امور دنيوى علقه داشته و از اين جهت محاسبه خواهد شد.
براى آنكه چگونگى تزكيه از تعلّقات در موقف «حساب» روشنتر شود، تنها به ذكر يك روايت اكتفا مىكنيم.
امام صادق(ع) فرمود: «هنگامى كه روز قيامت شد، دو بنده مؤمنى كه هر دو از اهل بهشتاند، در موقف حساب براى حسابرسى توقف مىكنند: [ يكى از آنها كسى است كه ]در دنيا فقير بوده [ و مالى نداشته است و ديگرى فردى است كه ]در دنيا غنى بوده، پس فقير مىگويد: پروردگارا! بر چه چيزى توقف داده شدهام؟ قسم به عزتت! خود مىدانى حكومتى [ و رياستى ]ندادى كه عدالت يا ظلم كنم، مالى روزى نساختى كه حقوق محرومان را داده باشم يا نداده باشم، رزق من هم تنها به اندازه كفافى بود كه مىدانى و براى من مقدّر ساخته بودى [ در مقام پاسخ ]خداوند - جل جلاله - مىفرمايد:
«بنده من راست مىگويد، راه را باز كنيد تا به بهشت داخل شود [ چرا كه اين فقير چيزى ندارد تا به آنها تعلقى داشته باشد]». فرد غنى مىماند [ در حالى كه] به قدرى از او عرق مىريزد كه اگر چهل شتر از آن بخورند، سيراب مىشوند [ شايد اين عرق ريختن اشاره به شرمندگى او در برابر حضرت حق باشد كه يكى از فشارهاى موقف حساب است]، سپس [ بعد از فشار] داخل بهشت مىشود. فقيرى [ كه قبلاً به بهشت رفته بود] به غنى مىگويد: چه چيزى تو را حبس كرد [ و معطل نمود] غنى مىگويد: طول حسابرسى. مدام و به صورت ثابت هى چيزى پس از چيزى [ پيش] مىآمد و من مشمول مغفرت قرار مىگرفتم، سپس از چيز ديگرى سؤال مىشد تا آنكه خداوند فروپوشاند مرا در رحمتش و مرا به توبه كنندگان ملحق فرمود...».«عَنِ الصادِقِ جَعفَرِبنِ محمدٍ عَلَيهِما السَّلامُ قالَ: اِذا كانَ يَومُ الْقِيامَةِ وَقَفَ عَبْدانِ مُؤْمِنانِ لِلْحِسابِ كِلاهُما مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ. فَقيرٌ فِى الدُّنيا وَ غَنِىٌّ فِى الدُّنْيا فَيَقُولُ الْفَقيرُ، يا رَبِّ عَلى ما اَوْقَفُ؟ فَوَ عَزَّتِكَ اِنَّكَ لَتَعْلَمُ اَنَّكَ لَمْ تُوَلِّنى وَلايَةً فَاَعْدِلَ فيها اَوْ أُجُور وَ لَمْ تَرْزُقَنى مالاً فَأَدّى مِنْهُ حَقّاً اَوْ أَمْنَعُ وَلا كانَ رِزْقى يأتينى مِنْها اِلاّ كِفافاً عَلى ما عَلِمْتَ وَ قَدَّرْتَ لى، فَيَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلالَهُ: صَدَقَ عَبْدى خَلُّوا مِنْهُ يَدْخِلُ الْجَنَّةَ وَ يَبْقَى الآخِرَ حَتّى يَسيلَ مِنْهُ الْعَرَقَ ما لَوْ شَرَبَهُ اَرْبَعُونَ بَعيراً لَكَفاها، ثُمَّ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ، فَيَقُولُ لَهُ الْفَقيرُ: طُولُ الْحِسابِ ما زالَ الشَّىْءُ يَجيئُنى بَعْدَ الشَّىْءِ يَغْفِرُلى، ثُمَّ اُسْأَلُ عَنْ شَىءٍ آخَرَ حَتّى تَغَمَّدَنِىَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُ بِرَحْمَةٍ وَالْحَقَنى بِالتَّائِبينَ»؛ (بحارالانوار، ج 7، ص 259، ح 4).
اين روايت به خوبى بيانگر اين حقيقت است كه مصايبى كه به صورت مدام، براى فرد غنى پيش مىآيد، تا به صورت تدريجى مشمول غفران الهى قرار گرفته و داخل بهشت گردد؛ به جهت پاك شدن از وابستگىها، رنگها و تعلقاتى بوده كه به امور دنيوى و غيرخدايى داشته است. البته گرچه در اين روايت، به فقير و غنى اشاره شده، ولى سياق آن به خوبى دلالت بر اين واقعيت دارد كه مسأله اصلى، تعلق به امور دنيوى است، نه داشتن مال. پس ممكن است كسى غنى باشد؛ ولى هيچ تعلقى به دنيا و مال خود نداشته باشد. آنچه اين حديث مىگويد، در مورد فقير منقطع و غنى غيرمنقطع از علايق دنيايى است.ر.ك: مواقف حشر، صص 72 - 87.